مي داني خوبِ من ؟!
مي خواهم سکوتم را بشکني .
اينجا کلام ها خسته اند
و ذهن ها در تسخيرِ بُرودتِ بي عشقي ،
يخ بسته اند .
اينجا ...
سيب هاي رنگ پريده ي کال ،
و خرمالوهايِ نا رَس ،
همسايه اند .
و اينجا ...
رويِ بامِ خانه ي ما ، دارد باران مي آيد .
شايد قرار است فردا تو بيايي !
کسي چه مي داند ،
اي طراوتِ هميشه احساسِ من !
باور نمي کني ،
که دلم مثلِ باد مي رقصد ،
در آن سپيده اي که تو از دور مي رسي .
خود را در آغوشِ خيالي رها مي کنم ،
که مرا به تو مي رساند ،
اي ماهِ هميشه رويايي من !